آقای ذوالفقاری دیر رسیدند و ما در تایم اول کلاس گل یا پوچ بازی کردیم

بعد از رسیدن آقای ذوالفقاری نمونه کار های هفته پیش رو بهشون نشون دادیم و ایرادات نمونه ها رو گرفتن

بعد گفتن که هرکس یه قالب انتخاب کنه و رزین و هاردنر رو که  بهمون داند  توش بریزیم

من بزرگترین قالب رو انتخاب کردم و رنگ سفید رو به نصف مواد و ورق طلا رو به نصف دیگه مواد اضافه کردم

من رفتم فندک بیارم تا حباب هاشو بگیریم

با فندک سخت بود و من یک تکه چوب را سوزاندم و روی رزین ها گرفتم و توی کارگاه بوی دود پیچید

تا هفته دیگه فعلا خداحافظ

اقای مهری امتحان گرفتند وتکلیفی ندادند

آقای ادیب امروز با ما  سوالات زیر را کار کردند.

https://uploadkon.ir/uploads/573119_24InShot-20241119-205939132[1].jpg

به نام خدا سلا م استاد در این جلسه پرسشو پاسخی درموردکادر های ابی و مترادف و معنی جملات انجام داد شد و سپس صفحه 34 کتاب را روخوانی کردیم تکلیفمان هم انجام دادن وبلد بودن همه چیز تا صفحه 50 بود خداحافظ

امروز در روش کتاب خوانی ماامتهان دادیم وبعد در شغل های همدیگر می‌گشتیم مانند ۰۰۰۰ وبعد زنگ خورد

با ورود معلم رفیعی دوربین های خودرا روکرد وبا دیدن دوربین ها اشنایی کامل را بدست آوریم .

بعد استاد آموزش عکاسی را داد {قانون یک سوم و نقطه ی طلایی } .

تکلیف : در همکلاسی گذاشته میشود …

1. اقای ناصری زنگ عربی جاش پیام ها کار کرد

2. مسابقه جمع اوری پله برای پیام ها گذاشت

1. منظور ازمسابقه یعنی طبق گروهبندی ها گروه ها باید نقشه ذهنی درس 4 را بنویسند

• البته این نکته فراموش نشود نقشه ذهنی از خودت امتحان کنید و همه نکات مهم باید باشد و هرچه زود ترو خوش خط وتمیز وکامل باشد پله بیشتر  در یافت میکردی.3.بعد دادن نقشه ذهنی ها از اعضای همان گروه از نقشه ذهنی ها سوال مس پرسیدنداگر بد جواب میدادی پله کم و اگر خیلی بد جواب میدادی اعضای گروه پله دریافت نمیکردند

• گروه 1.واعضای ان 150 گروه2. 200 پله گروه 3. 100 پله گروه 4. 200 پله گروه 5. 200 پله دریافت کردند

سلام بچچه ها علیرضا حاتمی هستم!

واومدم تا درباره ی جلسه ی دوم کارگاه اندیشه ورزی.

*راستی داشت یادم میرفت این کارگاه کارگاهی محرمانه است و نمی شود همه چیز کلاس را گفت!

در جلسه ی قبل ما به یک مسئله برخورد کردیم و آن مسئله این بود که (آیا امکان دارد که فکر نکنیم؟؟!؟!؟!؟!)و در پی این مور به سوالی دیگر برخورد کردیم که(اصلن فکر چیست؟؟؟!؟!؟!؟!؟!؟!!؟؟) من دیگر نمی توانم توضیح بشتری دهم و برای اطلاعات بیشتر به کارگاه بیایید.

بعد استاد افروز گفتند که  هر کس افکاری دارد مثلا: من می گویم هوا خوب است ولی دوستم می گوید هوا بد است. این اتفاق به دلیل تفاوت معیار ها است.

اما وسط کلاس بحث داشت سیاسی می شد که یکهو!!!…………………………………………… گوشی استاد زنگ خورد و جو کلاس را به هم زد پس بجه ها هم شلوغ کردند…

بعد هم ادامه ی داستان جالبی را که از هفته ی پیش منتظر ادامه ی آن بودیم را خواندیم(باز هم درگر نمی توانم توضیح دهم!!)

فقط می تونم بگم که در داستان به کلمه ای به نام(زانقارپینگولدمین) برخورد کردیم که وسط داستان یک دفعه!…………………………………………………… گوشی استاد باز هم زنگ خورد و همزمان زنگ کلاس هم خورد و به خانه رفتیم.

*امید وارم خوشتون اومده باشه و فهمیده باشید که این کلاس چقدر محرمانه است…