فارسی
بسم الله الرحمن الرحیم
0فارسی
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه بر نگذرد
خداوندِ نام و خداوندِ جای
خداوندِ روزیدِهِ رهنمای
خداوند کیوان و گَردانسپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارندهٔ برشده پیکر است
سلام به شما بچه های گل گلاب احسنتم به الله چه بچه های خوبی چطورید؟
( از اونجایی که کلاس مجازی بود و من بعضی جا هارو قطع شده بودم،از اونجایی که بودم میگم براتون)
استاد صادقی گفتند از بیت 3 شعر شوق مهدی به بعد تکلیفتون بود رودر بیارید تا از روش بخونیم و معنی کنید.
درس 6 را درس دادند و شروع کردند،(درس شش) و درس را همه را معنی کردند و برای جلسه ایندا گفتند برای املا درس3و4 اماده باشید و فعالیت نوشتاری درس 6 را انجام دهید.
یک چند به کودکی باستاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید از خاک در آمدیم و بر باد شدیم
امیرا عمر گران مایه به پایان آمد همچنان قصه سودای تو را پایان نیست
مرا سخن به نهایت رسید و فکر به پایان هنوز وصف جمالت نمی رسد به نهایت
با تشکر ازشما که خواندید و کیف کردید.
پایان ♥♥♥♥♥
good by
زنگ فارسی
سلام
در درس فارسی داستان کباب غاز را خواندیم این هم متنش
خوش ندارم زیاد استعمال کنم. همهی حضار یکصدا تصدیق کردند که تخلصی بس بهجاست و واقعن سزاوار حضرت ایشان است. در آن اثنا صدای زنگ تلفن از سرسرای عمارت بلند شد. آقای استاد رو به نوکر نموده فرمودند: “همقطار احتمال میدهم وزیرداخله باشد و مرا بخواهد. بگویید فلانی حالا سر میز است و بعد خودش تلفن خواهد کرد.” ولی معلوم شد نمره غلطی بوده است. اگر چشمم احیانن تو چشمش میافتاد، با همان زبان بیزبانی نگاه، حقش را کف دستش میگذاشتم. ولی شستش خبردار شده بود و چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب به آن بشقاب میدوید و به کائنات اعتنا نداشت. حالا آشجو و کباببره و پلو و چلو و مخلفات دیگر صرف شده است و پیشدرآمد کنسرت آروق شروع گردیده و موقع مناسبی است که کباب غاز را بیاورند. مثل اینکه چشمبهراه کلهی اشپختر باشم دلم میتپد و برای حفظ و حضانت غاز، در دل، فالله خیر حافظاًمیگویم. خادم را دیدم قاب بر روی دست وارد شد و یکرأس غاز فربه و برشته که هنوز روغن در اطرافش وز میزند در وسط میز گذاشت و ناپدید شد. ششدانگ حواسم پیش مصطفی است که نکند بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود. ولی خیر، الحمدالله هنوز عقلش به جا و سرش تو حساب است. به محض اینکه چشمش به غاز افتاد رو به مهمانها نموده گفت: آقایان تصدیق بفرمایید که میزبان عزیز ما این یک دم را دیگر خوش نخواند. ایا حالا هم وقت آوردن غاز است؟ من که شخصن تا خرخره خوردهام و اگر سرم را از تنم جدا کنید یک لقمه هم دیگر نمیتوانم بخورم، ولو مائدهی آسمانی باشد. ما که خیال نداریم از اینجا یکراست به مریضخانهی دولتی برویم. معدهی انسان که گاوخونی زندهرود نیست که هرچه تویش بریزی پر نشود. آنگاه نوکر را صدا زده گفت: “بیا همقطار، آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بیبرو برگرد یکسر ببری به اندرون.” مهمانها سخت در محظور گیر کرده و تکلیف خود را نمیدانند. از یکطرف بوی کباب تازه به دماغشان رسیده است و ابدن بی میل نیستند ولو به عنوان مقایسه باشد، لقمهای از آن چشیده، طعم و مزهی غاز را با بره بسنجند. ولی در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد دودل مانده بودند و گرچه چشمهایشان به غاز دوخته شده بود، خواهی نخواهی جز تصدیق حرفهای مصطفی و بله و البته گفتن چارهای نداشتند. دیدم توطئهی ما دارد میماسد. دلم می خواست میتوانستم صدآفرین به مصطفی گفته لب و لوچهی شتریاش را به باد بوسه بگیرم. فکر کردم از آن تاریخ به بعد زیربغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست و پا کنم، ولی محض حفظ ظاهر و خالی نبودن عریضه، کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته بودم و مانند حضرت ابراهیم که بخواهد اسماعیل را قربانی کند، مدام به غاز علیهالسلام حمله آورده و چنان وانمود میکردم که میخواهم این حیوان بی یار و یاور را از هم بدرم و ضمنن یک دوجین اصرار بود که به شکم آقای استاد میبستم که محض خاطر من هم شده فقط یک لقمه میل بفرمایید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد. خوشبختانه که قصاب زبان غاز را با کلهاش بریده بود، والا چه چیزها که با آن زبان به من بی حیای دو رو نمیگفت! خلاصه آنکه از من همه اصرار بود و از مصطفی انکار و عاقبت کار به آنجایی کشید که مهمانها هم با او همصدا شدند و دشتهجمعی خواستار بردن غاز و هوادار تمامیت و عدم تجاوز به آن گردیدند. کار داشت به دلخواه انجام مییافت که ناگهان از دهنم در رفت که اخر آقایان؛ حیف نیست که از چنین غازی گذشت که شکمش را از آلوی برغان پرکردهاند و منحصرن با کرهی فرنگی سرخ شده است؟ هنوز این کلام از دهن خرد شدهی ما بیرون نجسته بود که مصطفی مثل اینکه غفلتن فنرش در رفته باشد، بیاختیار دست دراز کرد و یک کتف غاز را کنده به نیش کشید و گفت: “حالا که میفرمایید با آلوی برغان پر شده و با کرهی فرنگی سرخش کردهاند، روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت و محض خاطر ایشان هم شده یک لقمهی مختصر میچشیم.” دیگران که منتظر چنین حرفی بودند.
اولین کلاس فارسی مجازی
به نام خدا
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی شاگرد که بودی که چنین استادی
استاد بدون هیچ اتلاف وقتی با قیمانده معنی ها ی درس 6 را گفتند
و بعد خواندن خود ارزیابی ها استاد زودتر از موعود پایان کلاس را اعلام کردند
پایان
زنگ فارسی
- به نام خدا
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
با ورود استاد به کلاس شروع به خوانش داستان کباب غاز کردیم.
بخش عمده آن را آقای صادقی چند صفحه ای من و چند خطی هم آقای
پورحقانی خواندند تا داستان بلاخره تمام شد .
با توجه به میزان مزه شدیدی که نویسنده در داستان به کار رفته بود چند باری تا
مرز پایان داستان رفتیم.
اما……………………………………………………………………….
بعد از پایان داستان استاد نکته هایی در باره این داستان فرمودند و بعد سراغ
معنی شعر جدید رفتیم که استاد گفتند به عنوان تکلیف جلسه بعد :
درباره معنی باقی مانده بیت های شعر فکر و سعی کنید معنی آن را متوجه شوید
(بدون استفاده از هوش مصنوعی و…)
پایان
چهار شنبه 1404/8/28
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه بر نگذرد
خداوندِ نام و خداوندِ جای
خداوندِ روزیدِهِ رهنمای
خداوند کیوان و گَردانسپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
سلام بچه ها امروز با یک مستند سازی جالب و با حال خدمت شما میرسم.
مثل معمول زنگ صبحانه خورد و بچه ها پس از جمع کردن سفره به کلاس بازگشتند.داشتند سرو صدا می کردند سلیمانی در حال شکستن قسمت جوهر دار ماژیک ها و برداشتن گوی های درون ان برای فروش در گولی و پوچ بود،نماینده کلاس که معلوم نبود شهیر است یا بقایی در حال در حال اسم نوشتن بود و از ان طرف کسی داشت تابلو را پاک می کرد. ناگهان استاد وارد شدند.
از درِ بـــاغ آمـــده چـــون بــاغبــان
شــاخـه گلــی بــــر همــه ابراز کرد
فعالیت های نوشتاری را چک کردندو امتحانات و نمراتی که برای ما در کارنامه گذاشته بودند را به هر کسی نشان دادند و گفتند داستان کباب غاز برای زنگ اخر که با کلاس شما دارم.(نباید زنگ اخر را مستند کنم ولی چون کم است می کنم.)زنگ بعد داستان کباب غاز را خودشان خواندند و بعد گفتند جلسه بعدی امتحان املا از درس 3 (سه)داریم و آماده باشید. و اینگونه شد که دو زنگ به راحتی و گإر زمان تمام شد.
شباب عمر عجب با شتاب میگذرد
بدین شتاب خدایا شباب میگذرد
من این قصیده به پایان نمیتوانم برد
که شرح مکرمتت را نمیرسد پایان
(سعدی)
پایان (اما این داستان ادامه دارد انشاِالله چهارشنبه هفته دیگه همین موقع دوبار میبینمتون)♥♥♥♥♥
۹/۵ زنگ سوم فارسی،کوشش
سلام آقای صادقی وارد سامانه شدند اما مثل دفعه قبل نبود چون کلاس مجازی بود.اما بعد به سراغ ادامه درس ۶رفتیم که اسم آن راه نیک بختی بود.از بیت هفتم شروع کردند آقای صادقی معنی آنها را بگویند بعد از درس به سراغ خود ارزیابی رفتیم. آقای صادقی از بچهها می خواستند که جواب سوال ها را بدهند . سوال چهار خود ارزیابی را باید خودمان می گفتیم و تقریباً آقای صادقی از همه بچه ها پرسیدند و بچه ها سوال خود را با جواب می گفتند و تکلیف ها
-
فعالیت نوشتاری درس ۶
-
املا از درس ۳و۴
پایان
مستند سازی فارسی، 4 شنبه 5 اذر، زنگ اول
به نام خدا
اقا بعد از ورود به کلاس خواستند حضور غیاب کنند که یکم به دادن دسترسی مشکل پیدا کردند بعد گفتند کتاب را باز کنند و ص 42 که معنی شعر را کامل نگفته بودند معنی ها ش رو گفتند و بعد از بیت ها سوال پرسیدند و بعد معنی بیت ص 46 را گفتند و بعد درس 6 را شروع کردند و بعضی بچه ها شعرش را خوواندند و بعد معنی شعر های ص49 را گفتند که در این زنگ ان ها وقت شد که تا اخر شعر بگن پس سپردنش به زنگ بعد و کلاس تمام شد راستی در اسکای روم بود
مستند فارسی زنگ اول404/8/28
بسم الله الرحمن الحریم