گزارش جلسه‌ی اول کارگاه چوب

 


🪚 گزارش جلسه‌ی اول کارگاه چوب

 

سلام دوستان! 🙋‍♂️
این هفته با اولین جلسه از کارگاه چوب در مدرسه همراه شدیم و می‌تونم بگم که یه تجربه‌ی متفاوت و پر از اتفاقات جالب بود! از همون لحظه‌ای که وارد کلاس شدیم، همه از تصور اینکه قراره با چوب و دریل کار کنیم حسابی هیجان‌زده بودیم. اما خب، داستان پیچیدگی‌هایی هم داشت که باید تعریف کنم! 😅


🔧 آشنایی با استاد و ابزارهای کارگاه

اولین قدم، آشنایی با استاد بود. استاد با کمال محبت و البته یه کم مقدمه‌چینی طولانی شروع به معرفی خودش کرد. انگار داشت برای سارا و ارشاد تو دانشگاه حرف میزد 😆 دیدید وقتی از باباها یه سوال ساده می‌پرسی و اون‌ها شروع می‌کنن به شش ساعت مقدمه چینی کردن و حرف زدن؟ استاد ما هم یه همچین حال و هوایی داشت! 😜 حدود ۲۰ دقیقه حرف می‌زد و ما کم‌کم داشت خوابمون می‌برد، اما خب، چیزی که می‌گفتیم این بود: “خب دیگه، باید تحمل کنیم، همین که کار با دریل رو یاد می‌گیریم خودش خوبه!” 😆


🪚 شروع کار با دریل

حالا که استاد داستان‌های طولانی‌ش تموم شد، رسیدیم به بخش عملی! استاد به ما توضیح داد که کار با دریل چطور انجام می‌شه. کمی دست‌وپایمون گم شده بود چون دریل گروه ما خراب بود، اما خب، تصمیم گرفتیم که باید هر طور شده کار رو شروع کنیم.


🌲 مشکل چوب سخت

بعد از اون، نوبت به چوب‌کاری رسید. استاد یه تیکه چوب به هر گروه داد و گفت شروع کنید. اما چوب گروه ما خیلی سفت بود و اصلاً به راحتی نمی‌تونستیم با دریل روش کار کنیم! اینجوری شد که همه کلافه شدیم و کار یه کم سخت شد. 😅


🔔 پایان زودهنگام جلسه

همونطور که داشتیم تلاش می‌کردیم که دریل رو درست کنیم و چوب رو بهتر کنیم، ناگهان زنگ کلاس خورد و استاد گفت که وقت تمومه و باید بریم! 😱


🤔 حرف آخر

این جلسه برام خیلی جالب بود. البته که مقدمه‌چینی استاد خیلی طولانی شد، ولی در نهایت به یادگیری کار با دریل و مشکلاتی که در کارگاه چوب پیش میاد، رسیدیم! فکر می‌کنم که توی جلسات بعدی بتونیم همه چیز رو بهتر انجام بدیم. من خودم از این کارهای عملی خیلی خوشم میاد، شما چطور؟ 😁🪚

اگه یادتون باشه هر جلسه یک معما داشتیم حالا هم داریم:

من میتونم با p شارژ کنم گوشیمو

تو کامت ها معنیشو بهم بگو(:

گزارش جلسه‌ی پنجم کارگاه اندیشه‌ورزی

سلام دوستان!
این هفته با یک جلسه‌ی پرهیجان و شلوغ در کارگاه اندیشه‌ورزی همراه بودیم. از همان لحظه‌ای که وارد کلاس شدیم، معلوم بود که انرژی بچه‌ها از همیشه بیشتر است.


آغاز جلسه با شیطنت!

قبل از شروع کلاس، همه مشغول شیطونی بودند؛ انگار همه می‌خواستند هم را به قصد کشت بزنند. از صداهای خنده گرفته تا شوخی‌هایی که کاش میشد بگویم چون بچه ها مثلا می گفتند ……….، همه چیز نشان می‌داد که حال و هوای کلاس کاملاً مثل طویله ای شلوغ است.

با ورود استاد، مثل همیشه کلاس در یک لحظه ساکت شد، اما هنوز رد پای آن همه شلوغی روی چهره‌ی بچه‌ها دیده می‌شد.


ادامه‌ی داستان زانقار پینگُولدین:

استاد داستان را از جایی ادامه دادند که شخصیت‌های اصلی با یک پرونده‌ی عجیب روبرو شدند. ماجرا هیجان‌انگیزتر شده بود و همه با دقت به داستان گوش می‌دادند. اما درست در اوج داستان، استاد توقف کردند و لبخندی زدند که معلوم بود برنامه‌ی دیگری در ذهن دارند.


پرونده‌ی قتل در کلاس!

به‌جای اینکه داستان را ادامه دهند، استاد یک پرونده‌ی قتل را به گروه‌های کلاس سپردند. حالا وقت آن بود که ما خودمان به جای کارآگاه‌های داستان عمل کنیم و معما را حل کنیم! هر گروه مشغول بررسی سرنخ‌ها، تحلیل جزئیات و بحث‌های داغ شد.

این فعالیت به قدری هیجان‌انگیز بود که حتی کسانی که همیشه ساکت بودند هم درگیر شدند. صدای فکر کردن و گاهی خنده‌های ناگهانی در کلاس پیچیده بود. و بعد از گفتن جواب توسط استاد، احساس کاراگاهی کردیم کردیم.


من خودم به جز نوشتن به این جور کار ها یعنی کار های معمایی و این بحث ها هم خوشم می آید، شما چطور؟؟؟!!

حالا جواب معمای هفته ی قبل که همه ی شما منتظرش بودید این شما و این هم جواب:

عبارت اینگونه خوانده می شود: «گندم فروشا، ار، زنی آمد، نه خود آمد ماش (ما او را) فرستادیم، به رنجش مده، برنجش بده!!!

به همین آسانی!؛ حالا معمای جدید برای هفته ی دیگر:

عبارت زیر را بخوانید:H-M-B-A-A4-B-R

راهنمایی: در شیمی به {H} چه میگوییم؟؟

حل کن و جوابو توی پیوی  من بفرست و یا توی دیدگاه بنویس. ممنون…

مهارت کتابخوانی مسوولیت

امروز استاد صبری بر خلاف همیشه که دیر می آمدند این دفعه زود تشریف آوردند سرکلاس.

پس از ورود استاد باز هم یک دعوای کوچکی سر نشستن گروه ها بر روی زمین یا مبل بود و پس از آن استاد صبری کلاس را روز تعیین کردند و بچه ها هم مانا جمع کردند  و پس از جمع کردن مانا هم استاد شب اعلان کردند و همه شروع به کتاب خواندن کردند و پساز از شب استاد یادشان رفته بود که پرچم هر گروه را چک کند و یک نکته ای را بگویند

نکته: برای خرید ملک باید به ترتیب رنگ که داخل کلاس توضیح داده شد و باز هم من میگویم باشد

ترتیب رنگ: آبی . قرمز . مشکی . سبز و هایپر دانا یا پیر دانا

چک کردن تکالیف : همان طور که انتضار میرفت هیچ یک از گروه ها پرچم نداشت به غیر از یک گروه که گروه کدخدایی بود که گروهشان همان پرچم را سریع و حول حولی درست کردند

البته گروه ما هم کم نیاورد و وسط کلاس این کار را کرد

تکلیف: خواندن کتاب البته به همان صورتی که روش پس ختام نام دارد انجام شود برای جمع آوری مانا 

کلاس حرفه و فن

برپا آقای شیخ الاسلامی وارد کلاس شدند ابتدا می‌خواستند تمرین‌های جلسه قبل را ببینم ولی شروع به درس دادند دیدن اشکال از روبرو بالا و  جانبی شدن وقتی درس می‌دادند. بچه ها  گوش نمی‌کردند بعد از  درس دادن آقای شیخ الاسلامی گفتند صفحه بعد را انجام دهید بعد هم پاسخ صحیح صفحه گفتند و بعد شروع به توضیح دادن خط رابط یا کمکی و خط اندازه شدند و بعد گفتند حالا شما تمرین را انجام دهید اکثر بچه‌ها تمرین را اشتباه کشیدند ولی تعداد کمی هم درست رسم کردندبود  می‌خواستم درست آن را بگویند ولی زنگ خورد

سلام دوستان!
یک بار دیگر در کلاس محرمانه‌ی اندیشه‌ورزی دور هم جمع شدیم. این جلسه، ادامه‌ی داستان عجیب و پیچیده‌ی زانقار پینگولدین را شنیدیم و حسابی درگیر معماها و ماجراهایش شدیم.


ادامه‌ی داستان زانقار پینگُولدین:

ماجرا از جایی ادامه پیدا کرد که شخصیت‌های داستان درگیر یک سفر عجیب با قطار شده بودند. نکته‌ی جالبی که فهمیدیم این بود که شخصیت‌های داستان روسی بودند! شاید این باعث می‌شد که رفتار و ماجراهایشان کمی غیرمعمول‌تر به نظر برسد.

اما یکی از جذاب‌ترین قسمت‌های داستان، زمانی بود که شخصیت‌ها سعی کردند به واگن شماره ۲ بروند. به‌جای اینکه از شماره‌ی واگن‌ها استفاده کنند، تصمیم گرفتند از دستشویی شروع به شمارش کنند! 😅 نتیجه؟ کاملاً اشتباه رفتند و به‌جای رسیدن به مقصدشان، وارد ماجراهایی تازه شدند که برای لحظاتی همه‌ی ما را به خنده انداخت…


حل معماهای داستان:

این بار داستان پر از معماهایی بود که استاد آن‌ها را برای کلاس مطرح کردند. جالب اینجا بود که ما خودمان باید این معماها را حل می‌کردیم. بچه‌ها با شور و هیجان به معماها فکر کردند و پاسخ‌های مختلفی دادند{{که نمیگویم}}…


افشای راز “زانقار پینگُولدین”:

در این جلسه یک نکته‌ی بسیار جالب درباره‌ی تلفظ اسم این پرونده فهمیدیم:
تا حالا فکر می‌کردیم که نام آن “زانقارپینگولدمین” است، اما تلفظ درست آن زانقار پینگُوِلدین بود! این کشف باعث شد همه احساس کنیم که بخش جدیدی از داستان برایمان روشن شده است.


پایان جلسه:

داستان هنوز ادامه دارد، اما زنگ کلاس به صدا درآمد و مثل همیشه درست در لحظه‌ی اوج، مجبور شدیم ماجراها را رها کنیم و به خانه برویم…


بچه ها یک چیزی بگم ، من که به نوشتن خیلی علاقه دارم

 

 شما چطور؟… 

 

یک معما برای سرگرمی:

 

 

 

این عبارت را درست بخوانید: «گندم فروشا ارزن آمد ماش فرستادیم برنجش مده برنجش بده» حل کن و جوابو توی پیوی  من بفرست و یا توی دیدگاه بنویس. ممنون…

گزارش جلسه‌ی سوم کارگاه اندیشه‌ورزی

سلام دوستان!
یک بار دیگر در کلاس محرمانه‌ی اندیشه‌ورزی جمع شدیم. جلسه‌ی سوم هم از آن جلساتی بود که فکرهای ما را زیر و رو کرد و ذهن‌هایمان را به چالش کشید.

ادامه مطلب

مهارت کتاب خوانی

وقتی زنگ خورد همه رفتیم و کنار فوتبال دستی طبقه بالا نشستیم و منتظر استاد ماندیم و بعضی کتاب میخواندند وبعضی های دیگر هم  سر و صدا کردند

حدودا پس از ده دقیقه یکربع استاد امد و بچه مانند سانسور  به داخل کتاب خانه رفتند و گروه ها سر نشستن روی مبل یا روی زمین باهم دعوا کردند 

پس از دعوا استاد زمان دادند که داستان هایی راکه خوانده ایم در اختیار صاحب های کتاب قرار بدهیم و پس از ان شب شد و زمان کتاب خواندن یا مسخره     بازی های بچه ها شروع شد و وقتی که شب به پایان رسید دوباره زمان اراعه بود ودر اخر هم تکلیف برای جلسه بعد این شد که هر گروهی برای خود پرچمی داشته باشد

کلاس کتاب خوانی

امروز در کلاس کتاب خوانی نیامده بود و به جایش ازما یک امتهان گرفتند  و از ما انتضار میرفت که ازمون تا اخر زنگ طول بکشد ولی ما تا20 دقیقه قبل از زنگ ازمون را تمام کردیم و بضی ها باهم غیبت کردند و بعضی ها هم کتاب داستان خواندند


 

مستند سازی کارگاه اندیشه ورزی جلسه ی دوم!!!!؟؟!!

سلام بچچه ها علیرضا حاتمی هستم!

 

واومدم تا درباره ی جلسه ی دوم کارگاه اندیشه ورزی.

*راستی داشت یادم میرفت این کارگاه کارگاهی محرمانه است و نمی شود همه چیز کلاس را گفت!

در جلسه ی قبل ما به یک مسئله برخورد کردیم و آن مسئله این بود که (آیا امکان دارد که فکر نکنیم؟؟!؟!؟!؟!)و در پی این مور به سوالی دیگر برخورد کردیم که(اصلن فکر چیست؟؟؟!؟!؟!؟!؟!؟!!؟؟) من دیگر نمی توانم توضیح بشتری دهم و برای اطلاعات بیشتر به کارگاه بیایید.

بعد استاد افروز گفتند که  هر کس افکاری دارد مثلا: من می گویم هوا خوب است ولی دوستم می گوید هوا بد است. این اتفاق به دلیل تفاوت معیار ها است.

اما وسط کلاس بحث داشت سیاسی می شد که یکهو!!!…………………………………………… گوشی استاد زنگ خورد و جو کلاس را به هم زد پس بجه ها هم شلوغ کردند…

 

بعد هم ادامه ی داستان جالبی را که از هفته ی پیش منتظر ادامه ی آن بودیم را خواندیم(باز هم درگر نمی توانم توضیح دهم!!)

 

فقط می تونم بگم که در داستان به کلمه ای به نام(زانقارپینگولدمین) برخورد کردیم که وسط داستان یک دفعه!…………………………………………………… گوشی استاد باز هم زنگ خورد و همزمان زنگ کلاس هم خورد و به خانه رفتیم.

 

 

*امید وارم خوشتون اومده باشه و فهمیده باشید که این کلاس چقدر محرمانه است…