زنگ فارسی

 

سلام

در درس فارسی داستان کباب غاز را خواندیم این هم متنش

خوش ندارم زیاد استعمال کنم. همه‌ی حضار یک‌صدا تصدیق کردند که تخلصی بس به‌جاست و واقعن سزاوار حضرت ایشان است. در آن اثنا صدای زنگ تلفن از سرسرای عمارت بلند شد. آقای استاد رو به نوکر نموده فرمودند: “هم‌قطار احتمال می‌دهم وزیرداخله باشد و مرا بخواهد. بگویید فلانی حالا سر میز است و بعد خودش تلفن خواهد کرد.” ولی معلوم شد نمره غلطی بوده است. اگر چشمم احیانن تو چشمش می‌افتاد، با همان زبان بی‌زبانی نگاه، حقش را کف دستش می‌گذاشتم. ولی شستش خبردار شده بود و چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب به آن بشقاب می‌دوید و به کائنات اعتنا نداشت. حالا آش‌جو و کباب‌بره و پلو و چلو و مخلفات دیگر صرف شده است و پیش‌درآمد کنسرت آروق شروع گردیده و موقع مناسبی است که کباب غاز را بیاورند. مثل این‌که چشم‌به‌راه کله‌ی اشپختر باشم دلم می‌تپد و برای حفظ و حضانت غاز، در دل، فالله خیر حافظاًمی‌گویم. خادم را دیدم قاب بر روی دست وارد شد و یک‌رأس غاز فربه و برشته که هنوز روغن در اطرافش وز می‌زند در وسط میز گذاشت و ناپدید شد. شش‌دانگ حواسم پیش مصطفی است که نکند بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود. ولی خیر، الحمدالله هنوز عقلش به جا و سرش تو حساب است. به محض این‌که چشمش به غاز افتاد رو به مهمان‌ها نموده گفت: آقایان تصدیق بفرمایید که میزبان عزیز ما این یک دم را دیگر خوش نخواند. ایا حالا هم وقت آوردن غاز است؟ من که شخصن تا خرخره خورده‌ام و اگر سرم را از تنم جدا کنید یک لقمه هم دیگر نمی‌توانم بخورم، ولو مائده‌ی آسمانی باشد. ما که خیال نداریم از این‌جا یک‌راست به مریض‌خانه‌ی دولتی برویم. معده‌ی انسان که گاوخونی زنده‌رود نیست که هرچه تویش بریزی پر نشود. آن‌گاه نوکر را صدا زده گفت: “بیا هم‌قطار، آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بی‌برو برگرد یک‌سر ببری به اندرون.” مهمان‌ها سخت در محظور گیر کرده و تکلیف خود را نمی‌دانند. از یک‌طرف بوی کباب تازه به دماغشان رسیده است و ابدن بی میل نیستند ولو به عنوان مقایسه باشد، لقمه‌ای از آن چشیده، طعم و مزه‌ی غاز را با بره بسنجند. ولی در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد دودل مانده بودند و گرچه چشم‌هایشان به غاز دوخته شده بود، خواهی نخواهی جز تصدیق حرف‌های مصطفی و بله و البته گفتن چاره‌ای نداشتند. دیدم توطئه‌ی ما دارد می‌ماسد. دلم می خواست می‌توانستم صدآفرین به مصطفی گفته لب و لوچه‌ی شتری‌اش را به باد بوسه بگیرم. فکر کردم از آن تاریخ به بعد زیربغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست و پا کنم، ولی محض حفظ ظاهر و خالی نبودن عریضه، کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته بودم و مانند حضرت ابراهیم که بخواهد اسماعیل را قربانی کند، مدام به غاز علیه‌السلام حمله آورده و چنان وانمود می‌کردم که می‌خواهم این حیوان بی یار و یاور را از هم بدرم و ضمنن یک دوجین اصرار بود که به شکم آقای استاد می‌بستم که محض خاطر من هم شده فقط یک لقمه میل بفرمایید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد. خوشبختانه که قصاب زبان غاز را با کله‌اش بریده بود، والا چه چیزها که با آن زبان به من بی حیای دو رو نمی‌گفت! خلاصه آن‌که از من همه اصرار بود و از مصطفی انکار و عاقبت کار به آن‌جایی کشید که مهمان‌ها هم با او هم‌صدا شدند و دشته‌جمعی خواستار بردن غاز و هوادار تمامیت و عدم تجاوز به آن گردیدند. کار داشت به دل‌خواه انجام می‌یافت که ناگهان از دهنم در رفت که اخر آقایان؛ حیف نیست که از چنین غازی گذشت که شکمش را از آلوی برغان پرکرده‌اند و منحصرن با کره‌ی فرنگی سرخ شده است؟ هنوز این کلام از دهن خرد شده‌ی ما بیرون نجسته بود که مصطفی مثل اینکه غفلتن فنرش در رفته باشد، بی‌اختیار دست دراز کرد و یک کتف غاز را کنده به نیش کشید و گفت: “حالا که می‌فرمایید با آلوی برغان پر شده و با کره‌ی فرنگی سرخش کرده‌اند، روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت و محض خاطر ایشان هم شده یک لقمه‌ی مختصر می‌چشیم.” دیگران که منتظر چنین حرفی بودند.

کلاس حساب زنگ دوم

آقای خدایی وارد کلاس شد و گفت که گروهی بشینید گفتند که صفحات ۴۶ تا ۵۶ سوالات فرد را سر کلاس بنویسید و بعد تند برگه های امتحان را می‌دهند کلاس تمام شد و بعد در زنگ بعدی اقای اخوان گفتند که آقای خدایی گفتند که برگه های امتحان که داده شد را امضا شده برای جلسه بعد بیاورید

کلاس حساب زنگ دوم

⏰️ آقای خدایی وارد کلاس شد ما همه بلند شدیم و بعد گفت که باید صفحه ۴۰ را حل کند هر گروه ما هم شروع به بعد هم بچه‌ها را بگیرم

بچه‌ها 😭😭😭کردند چون نمرات خود بد شد بود ولی ستاری 😁بود چون نمره‌اش ۱۹ و نیم شده بود

پایان

زنگ دوم حساب

اقای خدایی وارد کلاس شد ویک فرمون یاد داد ک م م ضرب در ب ش م  می شود جواب ضرب ان دو عدد

وبعد هم سرگروه ها برگه های ان کلاس را تصحیح کردن و جواب هر سوال را نوشتن و جواب درست را گفتند

وگفتند در دفتر بنوسید گفتند داخل گروه می گذارند

و بعد هم زنگ خورد

کلاس حساب بهترین کلاس

آقای خدایی وارد شد گفت بخوانید می‌خواهم امتحان بگیرم نمی‌ دانستیم چی کار کنیم شروع کردیم به خواندن کتاب کار و کتاب گروه ما تشکیل شده بود از شهیدی و فرخ نژاد و پاکدلان و ستاری و محمد صالح شهیر ما خواندیم و خواندیم که ناگهان استاد گفت وقت تمام است و از گروه یک شروع کرد نماینده آمد و صفر گرفت گروه دوم آمد گروه سوم آمد گروه چهارم آمد و گروه پنجم که گروه ما بودیم ستاری رفت و نمره ۳ رو برایمان آورد و استاد گفت همه سوال ها را  داخل دفتر بنوسید و زنگ خورد و کلاس تمام شد

کلاس عربی استاد ناصری

کلاس شروع شد و استاد ناصری گفتم که امروز مراعات حال من را بکنید چون من مریض هستم و که کلمات درس ۷ و ۸ را بخوانید و بعد امتحان کلمه می‌گیرم و بعد هم گرفتند و به آقای سلطانی دادم ا برگه‌ها را تصحیح کنیم و بعد هم تمارین درس ۷ و ۸ را شروع به حل کردن کردند و محلوجی و الماسی حوار صفحه ۱۰۳ را خواندند و بعد از حل کردن و خواندن کلاس به اتمام رسید

مستند سازی درس عربی

سلام با یک مستند سازی جدید اومدمآقای ناصری وارد کلاس شد و شروع کرد به صحبت کردن درباره گواهینامه ترجمه و روخوانی و قواعد

بچه‌ها هم شروع کردن به چونه زدن با آقای ناصری  و عده‌ای هم می‌گفتم که چگونه می‌توانیم این امتحان عربی را جبران کنیم

آقای ناصری هم گفتم با گرفتن گواهینامه ترجمه و قواعد

بعد هم آقای ناصری شروع کردند به انجام تمارین کردند

بعد هم در زنگ بعد شروع به خواندن درس هفتم و کلمه ها و معنی آن پرداخت

و بعد هم پله‌ها را نشان دادم که میانگین پله‌های کلاس مسئولیت بیشتر از هدف بود و هم یک دفعه یک صدای بلند آمد که آن صدای زنگ آخر بود

زنگ اول حرفه و فن

برپا آقای شیخ الاسلامی وارد کلاس شدند

آقای شیخ الاسلامی شروع به درس دادند کردند

آقای شیخ الاسلامی سر کلاس شکل صفحه ۱۰۰ را بسیار عالی کشیدند

درحال درس دادن‌ بودند و تعریف مقیاس را سر کلاس گفتند و گفتند مقیاس را باSc نشان می‌دهم و تاکید کردند که با S بزرگ است

وسرکلاس اتفاقی  افتاد 

درس دادن‌ هیچ کس به جز تعداد اندکی به درس گوش می کردند

ودر آخر هم گفتند که  نقشه فرضی رحله قرآن را خودتان رسم کنیم