سلام
احتمالا حدس زده اید که چی می خواهم بنویسم! ولی اشتباه حدس زدید !! امروز چند فرق با هفته های گذشته داشت. اصلا بگذارید تا امروز را کامل شرح دهم.
ماجرا از وقتی شروع شد که آقا وارد کلاس شدند. وقتی وارد شدند، گفتند:((بفرمایید.تا شما کتاب کار صفحه ی 150 تا 153 را حل میکنید من امتهان هایی را که زنگ قبلی گرفتم را تصحیح می کنم))
همگی شما می دانید که من در کلاس کجا نشسته ام. یکی از چیز های جالبی که جای من دارد این است که پیش 4 نفر کلیدی کلاس نشسته ام. اولی شهیدی که کنار من است و دیگر خودتان او را می شناسید و نیازی به توصیف ندارد.دومی رضایی که جلوی من است. آن را هم می شناسید.سومی پورحقانی که پشت من است و توصیف او غیر قابل پخش است!!! و آخری که از همه جالب تر است، ستاری است!که او را هم به خوبی می شناسید.
بل اخره بروم سر اصل مطلب.وقتی در حال نوشتن کتاب کار بودیم،(البته من در حال نوشتن این مطالب بودم و باید کتاب کار را در خانه بنویسم)شهیدی گفت:((من امتهان تیزهوشان را 27% زدم و کمترین درصدی که قبول شد30%بود!))
گفتم:((#خیلی_بد_شانسی!))
در همین حین بود که ستاری از عقب گفت:((من70%زدم!))
نمی دانم که در آن لحظه چه باید می گفتم برای همین گفتم:((باشههه))
دوباره همگی رفتیم در حالت نوشتن.ناگهان آقای فیروزنیا آمدند و به آقای ادیب گفتند:((برنامه شروع شده لطفا یکی یکی بچه ها را به پایین بفرستید.))
آقای ادیب گفتند:((کسانی که برگه ی خود را گرفته اند می توانند بروند.))
همه ی ما کنجکاو شدیم که بدانیم برنامه چیه؟برای همین مثل…رفتیم. ولی آقای فیروزنیا ما را گرفتند و گفتند:((یکی یکی))
بل اخره مشخص شد که جشن برای روز معلم است
برای اینکه اینها جزو کلاس نیست یه خلاصه ای می گویم که فقط بدانید چه شد.
این جشن را مادران چند تا از بچه ها بر پا کردند از جمله مادر آقای جهانبخش.
خلاصه اینکه به معلمینی که حضور داشتند هدایایی اهدا شد و به معلمینی که حضور نداشتند بعد اهدا میشود.
در آخر هم یک پزیراییه کوچکی شدیم
راستی آقای ادیب مشقی ندادند تا برای آزمون جامع خوب بخوانیم
خداحافظ