سلام آقای صادقی وارد کلاس شدند و گفتند که داستان کباب غاز را که همه پرینت کرده بودند از کیف هایشان در بیاورند .
داستان را یکی از بچه ها شروع کرد به خواندن اما آنقدر متن سخت بود که بد خواند آقای صادقی گفتند خودم می خوانم آقای صادقی هم می خواندند وهم معنی کلمات نامفهوم را هم میگفتند.تااینکه داستان تمام شد که ناگهان آقای صادقی یکی از بچه هارا به خاطر اشتباه نشستن از کلاس اخراج کرد . آقای علیرضا سلطانی به آقای صادقی گفتند که شعری که دو هفتهی پیش گفته بودید درباره حضرت علی اکبر که شاعر این شعر ایرج میرزا است را می خواهم بخوانم .که دوباره یک نفر به خاطر مزه انداختن اخراج شد.داشت شعر را می خواند که دوباره یک نفر مزه انداخت و آن هم اخراج شد. آقای سلطانی شعر را تمام کرد .آقای صادقی سراغ کتاب رفتند ولی زنگ خورد.