زندگی, هفتم مسوولیت

مستندسازی روزچهارشنبه 1403/8/30(زنگ اول=علوم)

سلام رفقا


وقتی وارد مدرسه شده بودم خیلی استرس داشتم چون می خواستم حدیث کساء بخوانم! من کلاَ وقتی میخواهم یه کار مهمی بکنم همینجور استرس می گیرم.

بلاخره با لرزش دست و صدا توانستم نصف حدیث کساء را بخوانم. بعد از حدیث کساء ازما  با چایی پذیرایی شد.

زنگ اول علوم داشتیم باید سریع وارد کلاس می شدم نه الا سر و کارم با آقای فیروزنیا بود و دفتر.  با تمام سرعت دویدم تابه کلاس برسم. وقتی استاد آمد به ما گفت:

“بچه ها  هر کس با گروه خودش به طبقه ی پایین بره و درس5 را با هم دیگه بخونید مزاحم کلاس ها هم نباشید.یاعلی بفرمائید”

بچه ها قبل از اینکه به طبقه ی پایین بیایند از استاد از امتحان ها پرسیدند اما استاد گفت:(من اصلاَ آنها را تصحیح نکرده ام!) بچه ها که ناامید شده بودند به طبقه ی پایین رفتند.

هرگروه سر جایش نشسته بود و درس5 را می خواند.

درس نسبتاَ سختی بود و خیلی نکته داشت برای همین استاد نکات مهم درس را روی تخته می نوشت مثلاَ توضیح داد که چگونه آهن را بدست می آورند.

استاد به هر گروهی که مشکلی داشت کمک می کرد و برای آن گروه بیشترتوضیح می داد.

و بعد از خواندن کمی از درس زنگ خورد.

در پناه حق