زنگ زندگی 20 فروردین 1404

استاد قبل از شروع در زنگ تفریح وسایل خود را در کلاس گذاشت و خارج شد

ایشان تو ذهنش فکر میکرد که این کار مخفیانه انجام شده اما چند نفر شاهد چنین فعالیت عظیم شدند

بچه ها در کلاس حاضر شدند و پس از تلاش های فراوان  موفق شدند اسم مدرسه را به باغ وحش تبدیل کنند و واقعا هم این اسم برازنده بود

چیز خاصی نبود فقط 10 تا ناسزا 3 تا دعوا 7 تا مشت و نه تا لگد بچه ها جوری به هم میپیچیدند که امیرحسین زارع در فینال المپیک به حریف خود نپیچید

تا اینکه استاد وارد شد

بچه ها به استاد جوری نگاه میکردند انگار در جام جهانی در مراحل حذفی المان و پرتغال و ارژانتین را شکست دادند و فینال را به گواتمالای جنوبی واگذار کردند و دارند جام را میبینند

بچه ها به برکت هیتلر موفق شدند از مهلکه جان سالم بدر ببرند

قبل از هر کاری ازمون استعداد های درخشان در عرضه پاچه خاری گرفته شد و بچه خیلی عجیب نمره خوبی گرفتند

استاد موفق نشد 6 خان از خان های رستم که ساکت کردن بچه هاست را انجام دهد ( اگر تا حالا استادی موفق شده ان استاد خبره است )

ولی معلم ها سلاحی ویژه دارند سلاحی که از فسفر سفید و بمب بالستیک بد تر است به نام

م

ن

ف

ی

استاد از سوال های علوم استفاده کرد تکلیف مشخص بود نگی منفی میگیری بگی مثبت میگیری ( مثبته به درد لا جرز دیوار میخوره ) فقط کافی یه کاری کنی شمشیر و تفنگ با هم بخوری

ولی خداییش رحم استاد از هفت تا گل المان درجام جهانی 2014 کمتر بود اخه یعنی چی سوال اجباری

اما جالب اینجا بود سوال ها برای بچه ها مثل پیروزی روسیه در برابر هیتلر در جنگ جهانی دوم اسون بود ( البته نه همه گاهی وقت ها هوش در حد جلبک بچه ها کار دستشان میداد )

بعد از پایان پرسش پاسخ بعضی ها در حال خفه شدن در دریای خوشحالی بودند و بعضی ها در حد ابشار نیاگارا و ابتاز های مالزی گریه میکردند

بعد از ان هم یک فیلم جالب گذاشتند ( کسایی که نبودند به من ربطی نداره حال ندارم بگم فیلم درباره چی بود حودتون برید سرچ کنید )

اسم فیلم کشاورز چینی بود

درباره کشاورزی بود که داشت به ضرب المثل در ناامیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است اشاره میکرد

و تنها کلمه ای که از دهنش خارج میشد شاید بود

( لازم نیست فشار  بخورید زیاد مالی هم نبود )

بعد هم درباره امتحانات گفتند و تمام

 

کلاس نگارش بیست ششم ابان

بانام خداوند بخشنده مهربان

  • در زنگ سوم همین تاریخی که در تتیتر میبینید اقای مجیدی وارد کلاس هدف دبیرستان دوره اول همت شدند
  • ایشان با ورود خود در کلاس داد و فریاد ها و برنامه چینی بچه ها برای ندای های هیتلر را قطع نمودند
  • بچه ها با سکوت به در خیره شده بودند که ناگهان کسی گفت
  • برپا
  • بچه ها پا شدند و استاد با گام های استوار وارد کلاس شد
  • اول که استاد بر صندلی نشستند گفتند

    ان هایی که انشایشان را نخواندند بیایند بخوانند

  • استاد اول از اقای مرتضوی دعوت کردند که بر روی کلاس انشای خود را بخوانند
  • بعد او اقای ستاری فر به پیشواز خنده کلاس بر روی کلاس انشای خود زا خواند
  • البته بسیاری از بچه ها به این فکر بودند که چرا استاد با صدای همچون اقای ناصری در اوایل کلاس درس سخن میگوید
  • ناگهان استاد همراه ماژیک ابی پای تخته رفتند و شروع به نوشتند کردند
  • ایشان درس دادند
  • باز نویسی
  • استاد بعد درسی نسبتا کوتاه به بچه ها گفت تمرین کلاس را انجام دهند
  • کتاب نگارش قسمت حکایت سگ وسنگ
  • بعد از تمام شدند استاد از بجه ها خواست که فعالیت را بخوانند
  • استاد بعد از شنیدن کلمات مثل سگ سنگ دوست من گفت بخیل گرسنه توسط انشای بازنویسی شده بچه ها هنگام درس خواندن بود که زنگ خورد
  • رییییییییینگ
  • و بعد بچه ها مانند موجودات عجیب و نجیب به در هجوم بردند

ادامه مطلب

معرفی علیرضا پورحقانی

سلام من علیرضا پورحقانی زاده اصفهان تاریخ ۳۰ ۳ ۱۳۹۱. من ۱ برادر دارم. آدم بسیار خوشحال و مهربانی هستم من به گوش کردن و زدن موزیک تماشای تلوزیون و شطرنج علاقه دارم من در بازی شطرنج استعداد خوبی دارم من در زدن سنتور استعداد دارم من از تماشای فوتبال مستند اخبار و فیلم سینمایی در تلوزیون خوشم می‌آید غذاهایی مثل پیتزا برگر کباب گوشت خورشت ماهی خوشم می‌آید.