*راستی داشت یادم میرفت این کارگاه کارگاهی محرمانه است و نمی شود همه چیز کلاس را گفت!
در جلسه ی قبل ما به یک مسئله برخورد کردیم و آن مسئله این بود که (آیا امکان دارد که فکر نکنیم؟؟!؟!؟!؟!)و در پی این مور به سوالی دیگر برخورد کردیم که(اصلن فکر چیست؟؟؟!؟!؟!؟!؟!؟!!؟؟) من دیگر نمی توانم توضیح بشتری دهم و برای اطلاعات بیشتر به کارگاه بیایید.
بعد استاد افروز گفتند که هر کس افکاری دارد مثلا: من می گویم هوا خوب است ولی دوستم می گوید هوا بد است. این اتفاق به دلیل تفاوت معیار ها است.
اما وسط کلاس بحث داشت سیاسی می شد که یکهو!!!…………………………………………… گوشی استاد زنگ خورد و جو کلاس را به هم زد پس بجه ها هم شلوغ کردند…
بعد هم ادامه ی داستان جالبی را که از هفته ی پیش منتظر ادامه ی آن بودیم را خواندیم(باز هم درگر نمی توانم توضیح دهم!!)
فقط می تونم بگم که در داستان به کلمه ای به نام(زانقارپینگولدمین) برخورد کردیم که وسط داستان یک دفعه!…………………………………………………… گوشی استاد باز هم زنگ خورد و همزمان زنگ کلاس هم خورد و به خانه رفتیم.
*امید وارم خوشتون اومده باشه و فهمیده باشید که این کلاس چقدر محرمانه است…