بانام خداوند بخشنده مهربان
- در زنگ سوم همین تاریخی که در تتیتر میبینید اقای مجیدی وارد کلاس هدف دبیرستان دوره اول همت شدند
- ایشان با ورود خود در کلاس داد و فریاد ها و برنامه چینی بچه ها برای ندای های هیتلر را قطع نمودند
- بچه ها با سکوت به در خیره شده بودند که ناگهان کسی گفت
- برپا
- بچه ها پا شدند و استاد با گام های استوار وارد کلاس شد
- اول که استاد بر صندلی نشستند گفتند
ان هایی که انشایشان را نخواندند بیایند بخوانند
- استاد اول از اقای مرتضوی دعوت کردند که بر روی کلاس انشای خود را بخوانند
- بعد او اقای ستاری فر به پیشواز خنده کلاس بر روی کلاس انشای خود زا خواند
- البته بسیاری از بچه ها به این فکر بودند که چرا استاد با صدای همچون اقای ناصری در اوایل کلاس درس سخن میگوید
- ناگهان استاد همراه ماژیک ابی پای تخته رفتند و شروع به نوشتند کردند
- ایشان درس دادند
- باز نویسی
- استاد بعد درسی نسبتا کوتاه به بچه ها گفت تمرین کلاس را انجام دهند
- کتاب نگارش قسمت حکایت سگ وسنگ
- بعد از تمام شدند استاد از بجه ها خواست که فعالیت را بخوانند
- استاد بعد از شنیدن کلمات مثل سگ سنگ دوست من گفت بخیل گرسنه توسط انشای بازنویسی شده بچه ها هنگام درس خواندن بود که زنگ خورد
- رییییییییینگ
- و بعد بچه ها مانند موجودات عجیب و نجیب به در هجوم بردند