سلام به همگی .
اول از همه که وقتی وارد کلاس شدیم امتحان مستر اجتماعی داشتم و بالاخره بعد از نیم ساعت با هزار مشقت و سختی امتحان تمام شد .
بعد اقای معتمدی بافاصله بعد از امتحان وارد کلاس شدند و در را بستند و گفتند دیگه کسی را راه نمیدهم .خوشبختانه من داخل کلاس بودم و طبق معمول سلطانی و چند نفر دیگه از بچه ها بیرون از کلاس بودند که بعد با وساطت اقای صیاد زاده به کلاس بازگشتند .
بعد اقای معتمدی به غیور گفتند که از روی درس بخوان و جلو برو غیور هم خواند و جلو رفت و در حین خواندن غیور استاد توضیحاتی راجب درس و صحبتهای قبلیشون میدادند .
همونطور که میدونید طبق قرار های قبلی بین من و اقای معتمدی قرار بود که من یک جعبه کیک برای کل کلاس بیارم و بالاخره این هفته آوردم .
اقای معتمد که دیگه طاقت نداشتند در جعبه کیک را باز کردند و تعدا د رو شمردند و گفتند که من اول برم به دفتر پایین تعارف کنم و بعد بقیش رو به بچه بدهم من هم رفتم به تمام کسانی که در دفتر پاین بودند تعارف کردم و اومدم و به بچه های کلاس هم تعارف کردم و اخر سر دوتا موند که یکیش رو خودم خوردم و یکی دیگش را هم اقای معتمدی خوردند .
بعد از اینکه همه ی بچه ها کیک هاشون رو خوردند دوباره غیور شروع کرد به خواندن بقیه در سو اقای معتمدی دوباره حل شونده /حلالو محلول رو توضیح دادند که این وسطا هم کلی خاطره از کربلا برایمان تعریف کردندد و زنگ خورد