سلام دوستان!
این هفته با یک جلسهی پرهیجان و شلوغ در کارگاه اندیشهورزی همراه بودیم. از همان لحظهای که وارد کلاس شدیم، معلوم بود که انرژی بچهها از همیشه بیشتر است.
آغاز جلسه با شیطنت!
قبل از شروع کلاس، همه مشغول شیطونی بودند؛ انگار همه میخواستند هم را به قصد کشت بزنند. از صداهای خنده گرفته تا شوخیهایی که کاش میشد بگویم چون بچه ها مثلا می گفتند ……….، همه چیز نشان میداد که حال و هوای کلاس کاملاً مثل طویله ای شلوغ است.
با ورود استاد، مثل همیشه کلاس در یک لحظه ساکت شد، اما هنوز رد پای آن همه شلوغی روی چهرهی بچهها دیده میشد.
ادامهی داستان زانقار پینگُولدین:
استاد داستان را از جایی ادامه دادند که شخصیتهای اصلی با یک پروندهی عجیب روبرو شدند. ماجرا هیجانانگیزتر شده بود و همه با دقت به داستان گوش میدادند. اما درست در اوج داستان، استاد توقف کردند و لبخندی زدند که معلوم بود برنامهی دیگری در ذهن دارند.
پروندهی قتل در کلاس!
بهجای اینکه داستان را ادامه دهند، استاد یک پروندهی قتل را به گروههای کلاس سپردند. حالا وقت آن بود که ما خودمان به جای کارآگاههای داستان عمل کنیم و معما را حل کنیم! هر گروه مشغول بررسی سرنخها، تحلیل جزئیات و بحثهای داغ شد.
این فعالیت به قدری هیجانانگیز بود که حتی کسانی که همیشه ساکت بودند هم درگیر شدند. صدای فکر کردن و گاهی خندههای ناگهانی در کلاس پیچیده بود. و بعد از گفتن جواب توسط استاد، احساس کاراگاهی کردیم کردیم.
من خودم به جز نوشتن به این جور کار ها یعنی کار های معمایی و این بحث ها هم خوشم می آید، شما چطور؟؟؟!!
حالا جواب معمای هفته ی قبل که همه ی شما منتظرش بودید این شما و این هم جواب:
عبارت اینگونه خوانده می شود: «گندم فروشا، ار، زنی آمد، نه خود آمد ماش (ما او را) فرستادیم، به رنجش مده، برنجش بده!!!
به همین آسانی!؛ حالا معمای جدید برای هفته ی دیگر:
عبارت زیر را بخوانید:H-M-B-A-A4-B-R
راهنمایی: در شیمی به {H} چه میگوییم؟؟
حل کن و جوابو توی پیوی من بفرست و یا توی دیدگاه بنویس. ممنون…